کارگردانی همایون اسعدیان و بازیگری هنرپیشگانی چون آتیلا پسیانی و فرهاد اصلانی نشان از یک کار حرفهای تلویزیونی دارد. اما آنچه باعث شده راه بیپایان در کنار انبوه سریالهایی که این روزها روی آنتن میروند بیشتر به چشم بیاید داستان پرتعلیق و حتی غافلگیرکنندهاش است.
علی رضا بذرافشان که در کارنامه کاریاش فیلمنامههای آثاری از جمله «خط قرمز»، «تب سرد» و «زیرزمین» را دارد به همراه مهدی شیرزاد این فیلمنامه را نوشتهاند. مهدی شیرزاد هم که خود دستی در ساخت فیلم کوتاه انیمیشن دارد نگارش بخشهایی از فیلمنامههای سریال «وفا»، مجموعه «نیمکت» و فیلم تلویزیونی «تنگنا» را در کارنامه خود دارد.
این دو که قبل از فیلمنامهنویسی در دانشگاه امیرکبیر همکلاسی بودهاند مدتهاست که با هم مینویسند. گفتوگوی ما را با این دو درباره فیلمنامه سریال راه بیپایان میخوانید:
- از طرح اولیه بگویید که چهجوری به دستتان رسید؟
- بذرافشان: طرح اولیه را مصطفی عزیزی (تهیهکننده) در حد ده- پانزده قسمت نوشته بود و وقتی به ما داد احساس کردیم شکل کلیاش خیلی شبیه سریال «مسافر» (که قبلاً آقای عزیزی تهیه کرده) شده است. برای همین تصمیم گرفتیم روی آن کار کنیم و کل کار عوض شود.
- یعنی خط اصلی داستان هم تغییر کرد؟
- شیرزاد: خط اصلی داستان درباره مشکلات نخبگان و جوانانی بود که میخواستند کاری را انجام دهند ولی با مشکل روبهرو میشدند. ما این را دست نزدیم ولی موضوع را تغییر دادیم. داستان اولیه درباره منصور بود که پس از یک شکست عشقی از ایران میرود و وقتی برمیگردد آدم جدیدی میشود. او کشاورزی خوانده و میخواهد پمپی را در داخل کشور تولید کند که از اعماق زمین آب را بالا میکشد و این طرح برای زمینهای کمآب مفید است و ما را به خودکفایی در این زمینه میرساند.
- پس قصه عشقی سر جایش ماند و فقط پمپ کشاورزی را تغییر دادید؟
- شیرزاد: نه، اول عشق منصور در یک مثلث عشقی رخ میداد. یعنی غزل دختری است که دوست داشته و حالا وقتی برمیگردد به دختر دیگری علاقهمند میشود. در این فاصله دوباره سر و کله غزل پیدا میشود.
- و شما این مثلث عشقی را بههم زدید؟
- شیرزاد: تقریباً بله، یعنی ابتدا تا قسمت نهم با همین شیوه نوشتیم اما وسطهای کاربا ورود ابوالحسنی به زندگی غزل دیدیم این اتفاقات خیلی داستان را شلوغ کرده است برای همین برگشتیم و دوباره از اول نوشتیم و این بار دختر دوم را حذف کردیم و عشق اول و دوم منصور یکی شد. بعد هم مثلث عشقی غزل، منصور و اکبر ابوالحسنی را درست کردیم.
- و پمپ کشاورزی چهطور تبدیل به پروتز شد؟
- بذرافشان: از همان اول حس میکردیم که موضوع پمپ کشاورزی خیلی برای مردم معمولی جذاب نیست. وقتی قرار است از خودکفایی حرف بزنیم مردم باید با موضوعی ملموستر متمرکز شوند. ساعتها با علیرضا افخمی درباره فیلمنامه صحبت کردیم و دنبال جایگزین برای این پمپ بودیم که این ایده به ذهن افخمی رسید. اتفاقاً یکی از بستگانش هم در کار پروتز بود. با او تماس گرفت و اطلاعاتی از او گرفت دیدیم چهقدر این مسئله جذاب است.
- یعنی به نظرتان پروتز برای مردم هم ملموستر است؟
- بذرافشان: بله، به هر حال چیزی است که در پزشکی مهم است و کاربرد زیادی دارد و اکثر مردم با آن آشنا هستند و تقریباً اقدام به خرید پروتز کردهاند و نبودش را حس میکنند. اتفاقاً در طول نوشتن هم متوجه شدیم که چهقدر رشتههای مرتبط به پروتز در دانشگاهها زیاد است و بسیاری از بچههای فنی و مهندسی میتوانند در این رشته ادامه تحصیل دهند. از همینجا هم شد که اسم قصه را عوض کردیم. قصه اولیه «بوی گندم» نام داشت که برمیگشت به همان قضیه پمپ کشاورزی و در نهایت آقای عزیزی نام «راه بیپایان» را برایش انتخاب کرد.
- در کل نوشتن فیلمنامه چهقدر زمان برد؟
- شیرزاد: ما از سال 83 کار را شروع کردیم و تا سال 84 آن را تحویل آقای عزیزی دادیم. در واقع چهار ماه اول را فقط گفتوگو میکردیم و آدمهایمان را میچیدیم. اینکه کی باشد و هر کس چه نقشی داشته باشد و کجای قصه بیاید و برود. بعد از آن هم دو ماه روی قسمت اول کار کردیم تا اصلاً قصه را شروع کنیم. در واقع 6 ماه فقط صرف پیشنویس کار شد و بعد با سرعت بیشتری شروع به نوشتن کردیم. وقتی هم که کار را تحویل دادیم شش ماهی آقای عزیزی دنبال کارگردان بود و با انتخاب همایون اسعدیان چند ماه هم صرف بازنویسی سریال توسط ایشان شد.
- شما از آن اول چه تعریفی از آدمهای قصهتان داشتید؟
- شیرزاد: زن قصه ما غزل است و مرد قصه ما منصور، بعد بهزاد توتونچی و اکبر ابوالحسنی که هرکدامشان یک جاهایی پررنگ میشدند و در یک جایی مثلاً توتونچی حذف میشود. یک خروج بهموقع از داستان، درست زمانی که دیگر بهش احتیاجی نداریم اتفاق میافتد و اینطوری مثلث عشقی ما کامل میشود.
- این آدمها هرکدام یک قصه جداگانهای هم دارند؛ مثلاً منصور خودش با قصههای کوچک خانوادهاش روبهروست یا غزل با میکاییل و پدرش و دایی قصههای جداگانهای درست کرده و حتی ابوالحسنی هم یک ماجراهای شخصیای دارد. از اول هدفتان این بود که چند قصه جداگانه را به هم ارتباط دهید یا در طول نوشتن این اتفاق افتاد؟
- شیرزاد: در طرح اولیه ما هم این شخصیتها بودند، اما نه اینقدر پررنگ، ما کار میکردیم که هرکدام از اینها برای مخاطب شناسنامهدار شوند. هرچه بیشتر به قصههای فرعی بال و پر دهیم قصه اصلیمان زودتر و راحتتر جلو میرود. یعنی یک قصه اصلی وجود دارد و ما قصههای فرعی را در دل آن پراکنده کردیم. در واقع مثل سریال جواهری در قصر که یک قصه سرراست و یک خطی دارد، نیست، بلکه خط اصلی پراکنده است. ما باید در 26 قسمت قصه را به سرانجام میرساندیم و در عین حال جواب همه سؤالات بیننده را هم که در طول داستان طرح کرده بودیم میدادیم. برای همین از نقاط عطف در طول داستان استفاده کردیم.
چیدن این نقاط عطف مهارتی میخواست که به طرح معما بیانجامد؛ معماهایی که نه در ظاهر آنقدر پیچیده است که حوصله بیننده را سر ببرد و نه آنقدر جذاب که همه به دنبال جواب آن باشند. در واقع ما ده تا سؤال در طول قصه طرح کردیم و آن را لابهلای سکانسها پخش کردیم.اینطوری هر قسمت که تمام میشود مخاطب به این فکر میکند که دفعه بعد حتماً توتونچی این کار را میکند و منصور هم این کار، ولی شگردها این بوده که همه حدسیات را منحرف کنیم تا همواره از تماشاچی جلوتر باشیم و یک جوری بهش رودست بزنیم تا حس کند این بار هم پیشداوریاش درست نبوده است.
- این کارها را میکردید که تماشاچی شگفتزده شود؟
- شیرزاد: به هر حال باید یک جوری قصه را چید که تماشاچی ما را از دست ندهد و قصه را دنبال کند. کاری که ما کردیم این بود که حتی از شخصیتهای قصهمان هم رودست نخوردیم. آنها در طول نوشتن شکل نگرفتند بلکه اول ما آنها را درآوردیم و جهانبینی و جغرافیایشان را مشخص کردیم بعد توی قصه رهایشان کردیم که اینطوری خودشان اصلاً قصه را جلو بردند و شاید اولش یک کم سخت بود. برای همین است که نوشتن قسمت اول چند ماهی از ما وقت گرفت چون باید پایه هر کسی را همانجا میریختیم ولی بعد از آن دیگر دست نویسنده دیده نمیشود و خود آدمها به ما میگویند که قرار است بعدش چهکار کنند.
- در میان شخصیتهایی که نوشتید به کدامیک بیشتر علاقه دارید و رویش بیشتر زحمت کشیدید؟
- بذرافشان: هر دویمان از ابوالحسنی خوشمان آمده بود. این آدم را به خاطر باهوش بودن و گردن کلفت دراماتیکمان حسابی پروراندیم؛ یک شخصیت اصلی و قوی.
- شیرزاد: تا الآن از دید مخاطب منصور شخصیت اصلی است ولی خط داستانی از نیمههای سریال کاملاً عوض میشود و اصلاً حرف اصلی ما آنجا خودش را نشان میدهد. یعنی ماجراهایی میآیند که اصلاً انتظارش را ندارید و هر بازی اصلی ماجرا دست ابوالحسنی است.
او واقعاً عاشق است و فقط فکر کلاهبرداری نیست. خیلی هم با دقت عمل میکند و حواسش به همه چیز است ولی پاشنه آشیل او عشق به غزل است. وقتی رقیب عشقی را میبیند احساس خطر میکند و چون احساس خطر کرده مرتب عجله میکند این عجله باعث میشود که در برنامهاش اشتباه کند و همین اشتباه است که باعث میشود موفق نشود.
- عجیب است که شما به شخصیت منفی قصهتان اینقدر قدرت دادهاید، آنوقت منصور اصلاً به چشم نمیآید؟
- شیرزاد: ببینید شما نمیتوانید آدم بد قصهتان را متحول کنید چون درامش از آن جنس نیست. قهرمان قصه کسی است که متحول میشود پس منصور قهرمان قصه ما است نه ابوالحسنی؛ ولی ما به یک شخصیت محکم دیگری هم احتیاج داشتیم که در واقع هم آدم بد قصه باشد و همه اتفاقات حول او بچرخد و هم روبهروی شخصیت اصلی قرار بگیرد که ابوالحسنی این نقش را بر عهده گرفته است.
- از نظر ظاهری هم خودتان در فیلمنامه ابوالحسنی را اینطور تصور کرده بودید: چاق و زیرک.
-شیرزاد: چاق بودن ابوالحسنی از همان اول برایمان قطعی بود، چون در قسمتهایی باید به خاطر غزل خودش را لاغر میکرد. برای همین سکانس ورزش کردن او و راه رفتناش روی تردمیل را آوردیم، یعنی یکجوری شنگول شده و زندگی برایش رنگ دیگری گرفته است.
در مورد سن و سالش هم اول سن او را حدود شصت سال نوشتیم، ولی بعدش اسعدیان گفت یک مرد شصت ساله وقتی عاشق میشود در مقابل یک جوان سیساله بازنده این مثلث است برای همین سن او را به چهل و خوردهای آوردیم تا برای مخاطب قابل قبول باشد و حتی به دوست داشتن او حق بدهد.
- پس چرا منصور به قوت بقیه نیست یکجور آدم منفعلی به نظر میآید بعضی جاها اصلا در جای شخصیت اصلی قوی ظاهر نمیشود. چرا برای این مشکل فکری نکردید؟
-بذرافشان: اتفاقا خیلی فکر کردیم. و اصلا یکی از مشکلات ما و اسعدیان هم سر این آدم بود. ولی هر کاریاش میکردیم درست نمیشد. چند بار بازنویسی کردیم اصلا یکی از بحثهای ما این بود که باید این آدم از حالت انفعالی بیرون بیاید ولی منصور قهرمان مثبت ما بود وقتی آدمی مثبت است نمیشود کاریاش کرد. لازمه منفعل نبودن این است که طرف اشتباه کند و بعد بفهمد که اشتباه کرده و شروع به اصلاح کند ولی شخصیت مثبت آن قدر شعورمند نیست که اشتباه کند. پس یک جاهایی دست ما بسته است.
- منظورتان را نمیفهمم، یعنی چون منصور شخصیت مثبت بوده پس باید اینطور در قصه رها میشده است؟
-بذرافشان: معتقدم در سریالهای ایرانی همیشه شخصیتهای مثبت منفعل هستند، به خاطرخواسته ما ایرانیهاست که این اتفاق میافتد. ما دوست داریم آدمها را مطلق ببینیم.
اگر من بیایم منصور را وادار به اشتباه کنم مخاطب ناراحت میشود، میگوید این هم که کلاهبردار از آب درآمد پس اینجا کی خوب است.
شما سریالهای ایرانی را ببینید. در پلیس جوان شهاب حسینی منفعل است، یعنی نمیتواند اشتباه کند. در تب سرد اما چون همه منفی بودند ما دستمان باز بود و قصه جذابی را نوشتیم، شاید تنها شخصیت اصلی که منفعل شد حسن جوهرچی در «او یک فرشته بود» است که آن هم به اقتضای فیلمنامه دست به خطا زد و توانست این جو را بشکند.
- نظر آقای اسعدیان چه بود؟
-بذرافشان: ما مدتها با هم در این باره بحثهای فرسایشی میکردیم. فیلمنامه را میبردیم و بعد از هر هفته نوشتن و تغییر، باز هم ایشان قبول نمیکرد و میگفت این آدم را درست کنید، ولی دیگر در نهایت همین شد که شد و خود اسعدیان هم نتوانست تغییر زیادی در منصور ایجاد کند.
- انگار ایشان درصد زیادی از فیلمنامه را تغییر دادند.
-بذرافشان: بله، وقتی فیلمنامه را خوانده بود گفته بود باید تغییرات زیادی به آن بدهد. اول با هم جلسه گذاشتیم و بحث میکردیم. و میرفتیم اصلاح میکردیم و میآمدیم دوباره میخواندیم، اما در این کار فقط من تا دو سه ماه بودم و کار دیگری پیش آمد و اسعدیان با شیرزاد بقیه بازنویسی را انجام داد.
- الان که سریال را میبینید به نظرتان کار چقدر تغییر کرده است.
-شیرزاد: خیلی. تا همین هفت هشت قسمت که پخش شده آنقدر تغییرات زیاد بوده که خودم هم تعجب میکنم. در واقع آن کاری که اسعدیان انجام داده کاملا درست بوده و بسیار قصه را جذاب کرده و عنصر دراماتیکاش را بیشتر کرده است.
- از این تغییرات ناراحت نشدید؟
-بذرافشان: نه، اصلا، خیلی هم خوشحال شدم. فقط ناراحتیام این است که کاش فرصتی بود و این تغییرات به ذهن خودم میرسید و خودم این کار را میکردم. حتی وقتی تغییرات زیاد شد فکر کردم اسعدیان اسم خودش را به عنوان نویسنده در تیتراژ میآورد و اسم ما به عنوان طرح اولیه میآید، ولی ایشان حتی اسم ما را حذف نکرد.
- حالا بگویید این تغییرات چیها بوده.
-بذرافشان: مثلا ما اصلا قصه مینا را باز نکرده بودیم. او خواهر منصور بود و نقش دراماتیکی در قصه داشت و قرار بود ارتباطش با وحید تاثیر خوبی در قصه منصور و غزل داشته باشد، ولی قصه اعتیاد مینا و حضور منیرخانم را اسعدیان در کار گذاشت.
او از همان اول با این آدم مشکل داشت و میگفت مینا خیلی بلاتکلیف و دست نخورده است، چرا رهایش کردهاید و برایش قصهای نساختهاید برای همین خودش دست به کار شد و با توجه به علاقه و تجربیاتش در موضوعات اجتماعی بحث اعتیاد را وسط کشید که اتفاقا خیلی هم خوب شد.و یا ما روی شخصیت ابوالحسنی خیلی نپرداخته بودیم و ایشان باز در این مورد بیشتر پرداخت. در واقع ما هیچ شخصیت بلاتکلیف و بیکار در طول سریال نداریم.
حتی میکاییل سرایدار خانه توتونچی در آینده نقش خاصی را خواهد داشت و همه اینها به جذابتر شدن قصه کمک میکند.یا اینکه قسمت اول قرار بود گذشته منصور و رفتن به خارج و قهر کردنش باشد و ابتدای قسمت دوم زیرنویس بیاید که ده سال بعد، اما اسعدیان با این کار مخالف بود و آمد فرم را عوض کرد. قسمت اول و دوم را در هم قاطی کرد و اتفاقا یک فرم سینمایی به آن بخشید. به هر حال این استعداد خاص اوست که واقعا خوب از آب درآمده است.
- پس این قصههای کوتاهی که در کنار قصه اصلی وجود دارد تا حدی کار اسعدیان است؟
-بذرافشان: تا حدی بله، هدف هر دوی ما این بود که با شاخ و برگ دادن به درخت اصلی آن را پر کنیم. که البته کار راحتی نبود. ما بیشتر به این قصههای کوتاه به منزله سس و چاشنی سریال نگاه میکردیم و قرار بود کار از حالت شعاری و تکمزگی بیرون بیاید. اسعدیان این چاشنی را بیشتر کرد و با نگاه و تجربیاتش کار را روآورد.
- برای همین داستان با اینکه در باره نخبگان و بهادادن به مغزهای جوان است، اصلا شعاری نشده است.
-شیرزاد: نقطه جذاب این داستان همان مقوله تجارت و فرار مغزها است. چیزی که هر دوی ما با آن درگیر بودیم. من و علیرضا بذرافشان در دانشگاهی درس خواندیم که بچههای با استعدادی دارد. ما جمع سی نفرهای بودیم که هوافضا میخواندیم و البته بذرافشان کامپیوتر میخواند.
اما حالا از این جمع فقط شش هفت نفر ما ماندهاند و بقیه به شکلهای مختلف رفتهاند. در حالی که ما به این رشته در ایران احتیاج داریم. در واقع سعی ما این بود که این موضوع را باز کنیم. حالا یکی مثل وحید که نخبه است میماند و سعی میکند با مشکلات روبرو شود. اصلا علت اینکه چاشنی عشق و احساس را وارد قصه فرار مغزها کردیم همین بود که کار شعاری نشود و مخاطب تا آخر بنشیند و کار را ببیند وگرنه همه این فرمها را میشد در قالب یک مستند هم گفت.
- در کل کار کردن دو تا نویسنده با هم چهطور است؟
- شیرزاد: بستگی به این دارد که با کی کار کنی. اگر یک همکار فیلمنامهنویس خوب پیدا کنی کار خیلی سخت نیست. در این کار علیرضا بذرافشان به عنوان یک آدم با تجربه بالا سر کار بود و قرار بود من از او کار یاد بگیرم، ولی اعتمادی که ما به هم داشتیم باعث شد با هم فکر کنیم و با هم بنویسیم.
به نظرم فیلمنامهنویسی دو نفره اگر آدمها حرف هم را بفهمند خیلی لذتبخش است وگرنه کار فرسایشی میشود. من دیدهام که بعضیها وقتی با هم به توافق نمیرسند یکی فقط سپناپس مینویسد و دیگری دیالوگ.
- کار کردن با کارگردانی مثل همایون اسعدیان چطور بود؟
-شیرزاد: وقتی قرار شد کار بازنویسی شود، من اولش خیلی خوشبین نبودم و فکر میکردم که ما یک سال زحمت کشیدهایم دیگر کار چه مشکلی میتواند داشته باشد، ولی وقتی با اسعدیان شروع به کار کردم از همان چند ماه اول تسلیم تجربه او شدم. به هر حال یک فرقی باید بین ما و او بود.